اصفهان كه از نظر هنر و صنعت شهري پربار و باشكوه بود، همواره توجه مردماني كه چشم برخاك ايران دوخته بودند را به سوي خود ميكشاند. تیمور لنگ كه از تيره مغولي «بارلاس» بود نيز هوس بدست آوردن اصفهان به سرش زده بود، پي بهانهاي ميگشت تا يورشي به جا و آگاهانه به سوي اصفهان ترتيب دهد. اين دستاندازي در پنجم شهريورماه سال٧٦٦ خورشيدي برابر با 27 آگوست سال 1387 ميلادي رخ داد. بهانهي يورش به اصفهان بدين گونه آغاز شد: تیمور آن هنگامي كه در خراسان بود بيمار شد. تشخيص پزشكان اين بود كه اين ناخوشي از گرمي مزاج روي داده است و براي بهبودي تنها دارو، آبلیموی شیراز است.
آن زمان آلمظفر افزونبر کرمان، اصفهان و خوزستان، بر شیراز نيز فرمانروايي ميكردند و شیراز مرکز حکومتشان بود. تیمور، نامهای به شاهمنصور از آلمظفر فرستاد و از وي خواست تا چندین آبدان بزرگ از آبلیموی شیراز به شتاب به خراسان بفرستد. اين درخواست براي شاه منصور بسيار گران آمد و اينچنين در پاسخ تيمور لنگ نوشت: «من دکان عطاری ندارم که تو مرا كوچك میشماری و در خیالي که از نسل چنگیز هستی و از من ميخواهي برای تو آبلیمو بفرستم. این کار نابخردي است، اگر آبلیموفروش هم بودم برای تو آبليمو نمیفرستادم.» اينچنين شد كه بهانه به دست تيمور افتاد.
حاکم اصفهان كه عموی سلطان زینالعابدین پادشاه مظفر بود بر آن بود که اگر تیمور به اصفهان يورش آورد باید دروازههای شهر را روی او باز کرد تا مردم را به كشتن ندهد و شهر را به خاك و خون نكشاند. شاهمنصور مظفری اما بر اين باور بود كه باید برابر تیمور ایستادگی کرد. اصفهان در آن هنگام دارای دیوار و برج و باروی محکمی بود و پهناي آن چنان بود که یک گاری میتوانست روی دیوار شهر حرکت کند. تیمور لنگ از راه همدان و گلپایگان خود را به اصفهان رساند و در آنجا پس از آگاهي گستردهاي كه از چگونگي و ساختار شهر به دست آورد، اصفهان را بگشود. بزرگان شهر همراه با حاکم شهر به اين نتيجه رسيدند كه از تیمور امان بخواهند و به جاي آن به او باج و خراج بدهند تا شهر در امان بماند. در همين هنگامه امیرمنصور مظفری برای گردآوری سپاه از راه شیراز به خوزستان به ویژه دزفول رفت. اما حاکم وقت با تيمور پيمان بست تا باج و خراج بپردازند. اينچنين بود كه سه هزار سرباز تاتار برای گرفتن باج و مالیات وارد خانههاي مردم اصفهان شدند. یکی از مردم اصفهان به نام «علی کچه پا» گروهی را دور خود گرد آورد و به آنان گفت که با شنیدن نواي دهل در نیمه شب به سربازان تاتار يورش برده و آنان را بکشند.
فردای آن شب تیمور در كمال ناباوري شنید که سه هزار سرباز او کشته شدهاند. تيمورلنگ به خشم آمد و فرمان كشتار جمعي مردم اصفهان را داد. وي همچنين وعده داد برای آوردن هر سر از کشته شدگان بیست دینار پاداش ميدهد. سربازان تاتار به هيجان آمدند و شروع به كشتار مردم اصفهان كردند و آنچنان از آنان بكشتند و سر براي تیمور بردند كه دیگر نمیخواست پول بدهد و قیمت هر سر را به نیم دینار رساند.
آن هنگام كه شمار سر مردمان اصفهان به هفتادهزار رسید و بچههای یتیم زیادی در شهر به جا ماندند، تيمور كشتار را به فرجام رساند. نخست مردم زخم خورده و داغدار را وادار کرد تا کشتهشدگان تاتار( اروپاييان، تيرههاي مغولي را تاتار ميگفتند) را خاكسپاري کنند. اما از سر كشتهشدگان اصفهان مخروطهاي ده متري ساخت. یکی از بزرگان شهر، در جايگاهي نزدیک مسجد جامع اصفهان، تمام فرزندان کشتهشدگان را گردآورد. تیمورلنگ چون به کودکان نگاه کرد، پرسید که این نگونبختان خاکنشین کیستند؟ آن مرد بزرگ گفت؛ کودکان بینوايي هستند که پدر و مادرشان به تیغ سربازان تو هلاک شدهاند و تو براي خدا هم كه شده به اين آفريدههاي بیگناه بخشش کن. تیمور چیزی نگفت و به آن سویی که کودکان بودند رفت و چنان نمود که ایشان را ندیده است. سواران نيز از پی او شتافتند و کودکان را به سم اسبان کوفتند و خرد کردند و در زیر پای اسبان با خاک یکسان کردند.
پس از این كشتار همگاني ، تیمور با سپاهیان خود به سمت شیراز رفت.آن زمان ملک منصور از آل مظفر در دزفول بود و اهالی شهر دروازهها را گشودند. او پس از آنکه همهي در بندان دودمان آل مظفر در شیراز را کشت به مردم آسيبي نزد. تيمور سپس شاعر بزرگ شیراز یعنی حافظ را بخواند و به او گفت که من بخش بزرگی از جهان را به ضرب شمشیر گشودم و هزاران شهر را ویران کردم تا پایتختهای خود را آباد و زیبا کنم و تو آن را که سمرقند باشد به خال هندویی میبخشی؟ خواجه زيركانه در پاسخ گفت؛ ای سلطان این بخششهای بیجا بود که مرا به این روزگار فلاکت بار انداخت. تیمور را پاسخ حافظ خوش آمد و او را بخشید و پاداشي به او داد.
تیمور سپس به در پي ديگر شاهان آل مظفر به خوزستان رفت و به جنگ شاه منصورپرداخت و او را کشت و با کشته شدن او دودمان آل مظفر سرنگون شد. سرانجام تیمور پس از این همه کشتار و وحشیگری به اترار رفت و در آنجا در گذشت. او در آرامگاهي به سال ۱۴۰۵ میلادی به خاك سپرده شد که تیمور خود پيشتر فرمان به ساختش داده بود و مادر او بیبیخانم نيز در آنجا آرميده بود. پس از آن، شمار دیگری از خاندان تیموری نیز در آنجا به خاك سپرده شده بودند و آنهنگام كه تیمور در آنجا به خاك سپرده شد، این مکان به «گورامیر» نامور شد.
توسط نگار پاکدل-امرداد
يارينامهها:
جهانگشایی تاریخ، تیمورفاتح نوشتهي امیر اسماعیلی
تاریخ پنج هزارسالهي ایران نوشتهي دکتر صفیزاده
تیمور لنگ نوشتهي هارولد لمب، برگردان علی جواهرکلام
سفرنامهي کلاویخو نوشتهي مسعود رجبنیا
تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون، به تصحیح علی اصغر حکمت
منم تیمور جهان گشا، نوشتهي مارسل بریون فرانسوی برگردان ذبیح الله منصوری
تارنماي انوشيروان كيهاني زاده ثبت دامنه
|